yaranemehr

Sunday, October 07, 2007

و خداوند انسان را آفريد

حاشا و لله فرض است و جسارت نباشد فقط فرض است
...
و هستي-هستم بدون هيچ . اراده مي فرمايم نورمتجلي ميشوم – نور – خوب حالا چكنم نور عالم ولي حسي ندارم چكار كنم حس را ياد بگيرم ؟ جامد را بيافرينم –اوهوم اين خوب است جامد آفريده شو! كرات و سيارات را از خودم آفريدم و .... تاثير آنها بر همديگر – موجودي بيافرينم كه در ميان اين تاثيرات حيات پيدا كنه و هدف نهايي من از خلقت باشه –اينم جايي كه حيات وتفكر و اختيار توي اون شروع بشه ورشد كنه و به كمال برسه - حيات روي كره زمين .
حالا بهتره زندگي ببخشم و در نهايت عقل و عشق را معنا ببخشم ... يكدفعه كه نمي شه – يواش يواش و تك سلولي و ماهي وحيات تو خشكي و جانور گنده و ... و ... بذار اين حيوانهايي كه ساختم برن جلو به جايي كه بتونن شكلي پيدا كنن كه با اون همه كار بتونن بكنن و توي كاراشون همه چيز باشه و... هزاران سال و... مهم نيست چند هزار هزار سال طول بكشه براي من خدا اينقدري نيست- ميگم يك و دو و سه و چهار و پنج و شش و هفتم كه شد- تمام. همه را ساختم!- ... و ساختم .... و ساختم.... آهان اينم اونه كه مي خام – آدم اينم آدم- چي كم داره ؟؟ حس؟ آهان حس... اينو ميگذارم توي اين آدم مي فرستمش روي زمين– حسش مال منه اصلا خود منم –توي اونه كه من, من ميشم عجب خلقتي كردم ... و... و .... حالا بگذار بهش ياد بدم چيكار كنه – اونو به حال خودش بگذارم همه كار ميكنه اولش چند تايي بودن ولي دارن زياد مي شن نمي تونن هر كاري كه مي خان بكنن , بايد نظمو يادشون بدم يايد يادشون بدم احترام و تواضع يعني چي بايد ياد بگيرن همديگه را چه جوري قبول داشته باشن و از اون گذشته منم بايد خودمو با حس اين آدم بفهمم از بدويتش شروع مي شه تا تمدنش بهش آداب زندگيو ياد مي دم و اسمشو مذهب مي ذارم و توي اين مدت خودشم به خو دش واگذار مي كنم – ببينم چه كار مي كنه بعد جامدشو به جامد ميسپارم و خودمو كه توي اون بود رها و آزاد مي كنم تا خودم خودمو ببينم – اسمشو ميگذارم مرگ – مرگشون آگاهي منه – اوني كه از همه به من نزديكتره – اون آدم همونيه كه من مي خام –اسمشو ميگذارم امام. عجب خوشم مياد از اين امام – اين يكي مال منه مال خود خود من حسش برام خيلي قشنگه همه ادمارو براي اين به زمين ميارم تا مثل همين امام بشن يا نزديك يا نزديك يا نزديك به اون چون از حس اين يكي خيلي خوشم مياد گرچه همه حس همشون همه چيزو براي من تصوير مي كنه ولي حس اين امام حسيه كه من مي خام خوب بايدم اينطور باشه خودم اين حسو بيشتر از همه دوست داشتم و البته كه خودم حسشو ساختم و همين يكنفرو نزديك به خودم توي همه زمانها و همه آدمها ميگذارم تا هسته آفرينش باشه و همه و همه و همه اوناي ديگه به اون نزديك بشن تا .... بهر حال من همه حسهاي همه را مي خام براي همين به آدمها اختيار دادم تا بيشتر ياد بگيرن و بيشتر حس كنن ولي خودمونيم حس اون امام از همه قشنگتره – آخه من خدا چطوري ببينم كه چيم ؟؟ پس خوبه اونو توي آدمهام ببينم وحقيقتشو توي امام كه حسش از همه قشنگتره