yaranemehr

Wednesday, May 31, 2006

.....و بعد از اين

دی آمدم و نیامد از من کاری
امروز زمن گرم نشد بازاری

فردا بروم بی خبر از اسراری
نا آمده به بُدی ازین بسیاری

ا لهي نامه

الهی! تو دوستان را به خصمان می نمایی، درویشان را به غم و اندوهان می دهی، بیمار کنی و خود بیمارستان کنی، درمانده کنی و خود درمان کنی! از خاک آدم کنی و با وی چندان احسان کنی، سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی، مجلسش روضه ی رضوان کنی، ناخوردن گندم با وی پیمان کنی و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی، آنگه او را به زندان کنی و سال ها گریان کنی، جباری تو کار جباران کنی، خداوندی، کار خداوندان کنی، تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی.

الهی! بنده با حکم ازل چون برآید؟ و آنچه ندارد چه باید، جهد بنده چیست، کار خواست تو دارد، بنده به جهد خویش کی تواند؟

Monday, May 29, 2006

نگاهي به اسلام

بدرستي كه اسلام دين كمال , تفكر وعشق معنوي و حقيقي است ما نبايد به اسلام به عنوان آداب صرف اجتماعي , كسب و كار, نكاح , احكام ارث , آداب وضو و بطور كلي فقه و احكام نگاه كنيم , ديدگاه ما به مذهبمان بايستي بسيار عميق و معنائي تر از آنچه بنام احكام وجود دارد , باشد . يكي از مهمترين آلترناتيوهاي اسلام تفكر و مشاهده است . از ما مي خواهد بنگريم و از دريافته هاي عيني به يافته هاي حسي و دروني برسيم . انقياد صرف و محتوم بدون رسيدن به مفهوم از دين , خواسته اسلام نيست و آنچه خصوصا در فرهنگ عرفاني ايراني كرارا اشاره شده عشق به حقيقت و درك معنوي جهان و هستي به عنوان مهمترين بعد تفكر بشري است در واقع روح اسلام در عشق شيدائي است كه در تشيع نيزمصاديق فراواني دارد و همين عدم وجود عشق ومعنا منجر به نگرشي خشك و بي روح از اسلام در برخي از كشورهاي اسلامي شده است . اگر به درستي و حقيقتا به عالم بنگريم و عميقا بينديشيم بالطبع عشق جاري در حقيقت وجودي عالم در جان و روح ما متجلي مي گردد و به چنان عشق علوي و روحي خواهيم رسيد كه دل كندن از آن امري غير ممكن مي نمايد . چنان كه عشق ميتواند تمامي وجود انسان را به حق مسخر نمايد و هم اين قرب مقصود و منظور بناي عالم است , كه از واقعيت به حقيقت درون خود برسيم تا در دنيا بميريم و به علوي ملحق شويم . دين بدون روح معنايي همچون پوسته اي بي مغز و بي محتوي است قانون صرف وآيين خالي از فحوي است و مغز درون آن ميوه شيرين مذهب است . چنانچه مغز نيز بدون پوسته نا پايداراست و بي اتكا, با جمع اين دو تواما اسلام راستين را دريافته و به اسلام كامل و حقيقي دست مي يابيم. و من الله التوفيق

Friday, May 26, 2006

مانا نيستاني

براي آشنائي با مانا نيستاني و مشاهده تعدادي از كارهايش مي توانيد از لينك زير استفاده كنيد
http://www.haditoons.com/profile.php?artist_uid=30

راجع به جريان هاي جنجالي اخير

همه ما از تظاهرات اخير و محكوميت كاريكاتور موسوم به موهن نسبت به آذري زبانان عزيز با خبريم با توجه به جنجالي بودن اين جريان بالاخره با اينور و اونور گشتن سرانجام به راز كاريكاتوركذايي پي بردم و پس از ديدن مطلب , اين پرسش برايم پيش آمد كه كجاي موضوع اينگونه جنجال آفرين است . همه دعوا بر سر يك كلمه اتفاق افتاده كه در يكي از تصاوير از ميان چندين تصوير ديگر با عنوان روشهاي مبارزه با سوسك و دريكي ازروش ها به نام گفتمان , يك سوسك در
جواب سوالهاي انگليسي پرسوناژكاريكاتور مي گويد
"Na ma na"
البته اين اشاره به زبان آذري حاوي احترام به آذري زبانان نيست ولي صرفا ميتواند بيان يك مصطلح مردمي باشد كه كاريكاتوريست بكار برده است شايد بارها اتفاق بيفتد كه ما نيز در جواب چيزي كه نفهميديم از عبارت "نه م نه " استفاده كرده ايم . انصاف نيست اشاره اي يك كلمه اي در يك مجموعه بلند بالاي طنز درمحافل وارگانهاي حكومتي و سياسي به توطئه اي ژورناليستي تبديل شود. من اين اشاره طنز آميز را تائيد صريح نمي كنم ولي صعوبت چنين جنجالي در اين ابعاد وسيع نيتواند جواب اين طنز و شيطنت كودكانه كاريكاتوريست آن باشد . بنابراين شايسته است اجازه دهيم چنين مسايلي با ارجاع به محافل قانوني وبا پي گيريهاي مطبوعاتي معمول رفع و رجوع شود و از آنها اينگونه آشوب و بلواي بي مورد و تحريك آميز و شك بر انگيز براه نيندازيم و با رفتار هاي تند و خشونت آميز بدور از هر گونه منطق و موازين اصول گرايانه گروه ها و اقشار دست اندر كار روزنامه نگاري را متوحش نسازيم, كه پيامد چنين رفتارهاي بجز دلسردي ارباب جرايد و خبرنگاران ومقاله نويسان و كاريكاتوريستهاي مطبوعاتي و رواج خشونت طلبي اجتماعي وسوء استفاده كشورهاي مترصد اعلام خشونت و وتروريسم در كشور ايران نتيجه ديگري نخواهد داشت

Thursday, May 25, 2006

بياد يك دوست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست؟

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

Sunday, May 21, 2006

به ياد صمد بهرنگي


چند دقيقه بعد خرگوش از راه رسيد. دو تا برگ نرم و پهن به دندان گرفته بود. آنها را داد به عروسك. وقتي چشمش به كرم افتاد ، سلام كرد و گفت: عجب مجلس دوستانه اي
كرم شب تاب گفت: رفيق خرگوش ، من هميشه مي كوشم مجلس تاريك ديگران را روشن كنم ، جنگل را روشن كنم ، اگر چه بعضي از جانوران مسخره ام مي كنند و مي گويند با يك گل بهار نمي شود. تو بيهوده مي كوشي با نور ناچيزت جنگل تاريك را روشن كني
خرگوش گفت: اين حرف مال قديمي هاست. ما هم مي گوييم هر نوري هر چقدر هم ناچيز باشد ، بالاخره روشنايي است

از كتاب اولدوز و عروسك سخنگو


Friday, May 19, 2006

عاشقانه

همه ما در مواقعي از زندگي دچار اندوه شده ايم كه تقريبا تمامي آنها به ظاهر عميق مي نمايد در حالي كه بسياري از اين حالات هيچگونه عمق و غنايي ندارند به جاه و مالي زائل و به مطايبه اي شادي جايگزين مي گردد.
غم ارزشي غم معنائي است و معناي آن از هستي و عشق به هستي جاري مي گردد محبوب در اين مقوله دست نا يافتني است و همو به دل عاشق جفا مي كند و شوق ديدار به فراق مي افكند و در واقع با اين غم است كه پايه هاي ادب پارسي بنا شده و مستحكم گرديده و ادبيات ملي ما ميراث دار غم گشته است و بجاست كه در عشق پارسي به دنبال شيرين و فرهاد نباشيم و عاشق را مريدي بدانيم در جستجوي مراد:

در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه اي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت

عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد

و تمنا را بسوزانيم به آتش حقيقت كه اگر قرار باشد بر شكوه و جلال و كمال آنچه انسانش نامند رسيد هر تمنائي مانع و رادع است الا عشق والا كه از جمال يار به دل عاشق زار مي تابد

Thursday, May 04, 2006

اي دل من دل من دل من

ياد بگيريم كه جوا ب گوي دل هم باشيم
هر دل به تنهايي پر است از انديشه هاي عميق
دلهاي تك افتاده مان
دلهاي همه ما است
ياد بگيريم جواب گوي دل هم باشيم

آزادي

انديشه اي بو د و اين كلام مقدم كلام كه به آيينه خود بنگريم نه به آيينه ديگران و آزادي جوهر كلام
مفهوم حقيقي آزادي رهايي از نفس بيچاره پر قدرت درون ما است و مادام كه در بند خود هستيم حقيقت آزادگي افكنده است به زندان خويش آنگاه كه محبت در وجود من و تو ماوا كرد ,آنگاه كه به همه ادمها با ارزشي برابر خود نگريستيم ,آنگاه كه دل در در گروي مهر آدم و موجود عالم نهاديم و به زمين و زمان احترام گذاشتيم,عاشق بوديم و عاشقانه زيستيم ,خود بيني و حرص و آز و كينه را از خود رها كرديم و عزيزمان همه عالم بود آنگاه هر كجا كه هستيم آزاديم
به آيينه خودمان بنگريم نه به آيينه ديگران ,آزادي در وجود ما است

ميترواود مهتاب

مي‌تراود مهتاب

مي‌درخشد شب‌تاب

نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك

غم اين خفته چند

خواب در چشم ترم مي‌شكند.



نگران با من استاده سحر

صبح، مي‌خواهد از من

كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر

در جگر ليكن خاري

از ره اين سفرم مي‌شكند.



نازك‌آراي تن ساق گلي

كه به جانش كشتم

و به جان دادمش آب

اي دريغا! به برم مي‌شكند.



دست‌ها مي‌سايم

تا دري بگشايم،

بر عبث مي‌پايم

كه به در كس آيد،

در و ديوار به هم ريخته‌شان

بر سرم مي‌شكند.



مي‌تراود مهتاب

مي‌درخشد شب‌تاب

مانده پاي‌آبله از راه دراز

بر دم دهكده مردي تنها،

كوله‌بارش بر دوش،

دست او بر در، مي‌گويد با خود:

«غم اين خفته چند

خواب در چشم ترم مي‌شكند!»



مي‌تراود مهتاب - نيما يوشيج