.....و بعد از اين
دی آمدم و نیامد از من کاری
امروز زمن گرم نشد بازاری
فردا بروم بی خبر از اسراری
نا آمده به بُدی ازین بسیاری
دی آمدم و نیامد از من کاری
امروز زمن گرم نشد بازاری
فردا بروم بی خبر از اسراری
نا آمده به بُدی ازین بسیاری
الهی! تو دوستان را به خصمان می نمایی، درویشان را به غم و اندوهان می دهی، بیمار کنی و خود بیمارستان کنی، درمانده کنی و خود درمان کنی! از خاک آدم کنی و با وی چندان احسان کنی، سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی، مجلسش روضه ی رضوان کنی، ناخوردن گندم با وی پیمان کنی و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی، آنگه او را به زندان کنی و سال ها گریان کنی، جباری تو کار جباران کنی، خداوندی، کار خداوندان کنی، تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی.
الهی! بنده با حکم ازل چون برآید؟ و آنچه ندارد چه باید، جهد بنده چیست، کار خواست تو دارد، بنده به جهد خویش کی تواند؟
بدرستي كه اسلام دين كمال , تفكر وعشق معنوي و حقيقي است ما نبايد به اسلام به عنوان آداب صرف اجتماعي , كسب و كار, نكاح , احكام ارث , آداب وضو و بطور كلي فقه و احكام نگاه كنيم , ديدگاه ما به مذهبمان بايستي بسيار عميق و معنائي تر از آنچه بنام احكام وجود دارد , باشد . يكي از مهمترين آلترناتيوهاي اسلام تفكر و مشاهده است . از ما مي خواهد بنگريم و از دريافته هاي عيني به يافته هاي حسي و دروني برسيم . انقياد صرف و محتوم بدون رسيدن به مفهوم از دين , خواسته اسلام نيست و آنچه خصوصا در فرهنگ عرفاني ايراني كرارا اشاره شده عشق به حقيقت و درك معنوي جهان و هستي به عنوان مهمترين بعد تفكر بشري است در واقع روح اسلام در عشق شيدائي است كه در تشيع نيزمصاديق فراواني دارد و همين عدم وجود عشق ومعنا منجر به نگرشي خشك و بي روح از اسلام در برخي از كشورهاي اسلامي شده است . اگر به درستي و حقيقتا به عالم بنگريم و عميقا بينديشيم بالطبع عشق جاري در حقيقت وجودي عالم در جان و روح ما متجلي مي گردد و به چنان عشق علوي و روحي خواهيم رسيد كه دل كندن از آن امري غير ممكن مي نمايد . چنان كه عشق ميتواند تمامي وجود انسان را به حق مسخر نمايد و هم اين قرب مقصود و منظور بناي عالم است , كه از واقعيت به حقيقت درون خود برسيم تا در دنيا بميريم و به علوي ملحق شويم . دين بدون روح معنايي همچون پوسته اي بي مغز و بي محتوي است قانون صرف وآيين خالي از فحوي است و مغز درون آن ميوه شيرين مذهب است . چنانچه مغز نيز بدون پوسته نا پايداراست و بي اتكا, با جمع اين دو تواما اسلام راستين را دريافته و به اسلام كامل و حقيقي دست مي يابيم. و من الله التوفيق
همه ما در مواقعي از زندگي دچار اندوه شده ايم كه تقريبا تمامي آنها به ظاهر عميق مي نمايد در حالي كه بسياري از اين حالات هيچگونه عمق و غنايي ندارند به جاه و مالي زائل و به مطايبه اي شادي جايگزين مي گردد.
غم ارزشي غم معنائي است و معناي آن از هستي و عشق به هستي جاري مي گردد محبوب در اين مقوله دست نا يافتني است و همو به دل عاشق جفا مي كند و شوق ديدار به فراق مي افكند و در واقع با اين غم است كه پايه هاي ادب پارسي بنا شده و مستحكم گرديده و ادبيات ملي ما ميراث دار غم گشته است و بجاست كه در عشق پارسي به دنبال شيرين و فرهاد نباشيم و عاشق را مريدي بدانيم در جستجوي مراد:
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه اي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت
عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد
و تمنا را بسوزانيم به آتش حقيقت كه اگر قرار باشد بر شكوه و جلال و كمال آنچه انسانش نامند رسيد هر تمنائي مانع و رادع است الا عشق والا كه از جمال يار به دل عاشق زار مي تابد