yaranemehr

Thursday, April 20, 2006

به ياد مولانا

حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو دیوانه شو

وندر دل آتش درآ ، پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خوانه را ویرانه کن

وانگه بیا با عاشقان همخوانه شو، همخوانه شو

روسینه را چون سینها،هفت آب شو از کینها

وانگه شراب عشق را ، پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می روی، مستانه شو مستانه شو

Wednesday, April 19, 2006

آي آدمها

امروز بخوبي دور و برخود را نگاه كردم جواني و شادابي طبيعت مرا تحت تاثير قرار داد و اين انديشه را بوجود آورد كه براستي ما چه لطفي براي طبيعت داريم زيادي ترين موجود طبيعتيم زباله ساز به شدت مصرف كننده و بي مصرفيم عقايدي داريم ساخته و پرداخته خودمان كه با توسل به انها تصور سلطاني و خدايي عالم را داريم بهاي ما انسانها موجوديت صرف در اين عالم نيست كه موجوديتمان بتنهايي ارزشي نازلتر ار ارزش گياهان و بهايم دارد چه آنها در اين طبيعت مثمر ثمرند و ما بي ثمر و مخرب.
بهاي آدميت در دستيابي به هويت انساني است .
مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
ما خداي عالم نيستيم ما بنده خداي عالميم اگر جان علوي ما را بگيرند هيچ خواهيم بود اگر جان عالم را بگيرند عالمي نخواهد بود وهويت ما در ايمان به جان عالم و جانبخش عالم است. جهان استوار گشته است به نظم و حركت - جنبشهاي منظم ومتوالي حركت بينهات دايره در بي نهايت دايره و همه در جهت هويت بخشيدن به مايي كه انسانش نامند وبا اين افتخار كه عقل داريم در كنار عشق كه عاشق باشيم و عاقل و نه عاقل باشيم و عاقل كه اين عشق زاينده ايمان و اين عقل فزاينده ايمان است به اختيار خودمان


اي برادر تو همه انديشه اي

آدمي محصول چيست ؟ و از او چه حاصلي بدست مي ايد ؟ محصول آدم است و حاصل او آدم - از روز ازل تا ابد - تمام آسمانها و زمين بر هم تاثير مي گذارند تا موجودي به نام انسان بيايد - بخرامد - برود - واقعا چرا؟ چه ارزشهائي ميتوانيم به اين خيل عظيم گردنده در قبال خدمت بي شائبه شان ببخشيم - همه چيز مي گردد و مي گردد تا به ما برسد و ما به ارزشهايمان – ارزشهائي كه بسياري مواقع در مصنوعات خودمان و تاثيرات فريب كارانه مان گم ميشود - محو و تباه مي گردد - كجا مي توانيم ارزشها را بجوئيم ؟ ما همه گوسفندان گم كرده شبانيم - كجاست مسيحا نفسي كه با دم گرم اهورائي به جانهاي يخزده مان گرماي حقيقت ببخشد ؟ ما همه به جستجوي يكديگر برميائيم تا او را در همديگر بجوئيم در هم حل مي شويم و او را از ياد مي بريم - دوست من ارزشها در تن آدميان ديگر نيست در وجود خودمان است تو در تو هستي من در من - ما بودن ارزشي به ارزشهايمان نمي افزايد مگر آنكه من به ارزشهايم دست يابم تو به ارزشهايت دست يابي آنگه مائي شويم ارزشمند و ارزش مدار

Sunday, April 16, 2006

به ياد صادق هدايت با مقدمه اي از بوف كور

در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا
 می خورد و میتراشد.
    اين دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين 
دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند
و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان
سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند -زیرا بشر 
هنوز چاره و دوائی برايش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط
شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که
 تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر
 شدت دردمیافزاید.
    آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبيعی ، این انعکاس سایهء روح 
که در حالت اغماء و برزخ بين خواب و بيداری جلوه می کند کسی پی
خواهد برد؟

Friday, April 14, 2006

صلح دوستي و ارتباط جهاني

دوستان زيباترين كلماتي كه بنظرم آمد صلح و دوستي بود - فرهنگ غني فارسي آكنده است از كلام محبت و غناي اين فرهنگ در عشق نهفته در آن .
ز جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
ملت ايران هميشه تاريخ پيام آور صلح بوده است و اگر ما جنگي در تاريخ ملي ايران مي بينيم يا دفاع بوده است و يا جور و جنگ طلبي حكام زمان و ملت همواره بعنوان لشكريان اين درگيريها سپاهي حكام گشته است و قرباني زياده خواهي آنان . چرايي اين انقياد چه مي تواند بود؟
آنچه همواره و در طول تاريخ اين ملت ديده شده است اعتماد به حكومت و حاكم وقت است ما به حكام به عنوان ولي و مرشد خود نگريسته ايم واز آنان نه رعايت قانون كه همه چيزمان را خواسته ايم و چه بسا همين انديشه ما را به انقياد كور از صاحبان قدرت حاكم كشانده است ايراني عاشق است و جان عاشقان در رگ و پي وهمه وجود دارد وهمين عشق او را از تفكر منطقي باز داشته است چه آنكه حكام, واليان عشق نبوده اند و با استفاده از اين وجهه عاطفي تاراج گر جان و دل ايراني شده اند . حق حقيقي ما انديشه و دل به درياي محبت سپردن است كه ايراني عاشق بوده است عاشق خواهد بود و عاشق مي ماند . عاشق صالح است و صالح محبوب , چه بسا ما بتوانيم بيش از هر قدرت و قدرت نمايي با تكيه بر صلح و مهر و رعايت حقوق كشورها و ملت ها در پندار, كردار و گفتار با تكيه بر غناي فرهنگ فارسي و با توجه به انچه در هويت فرهنگي ما نهفته است جهاني را به خويش معطوف سازيم و همان گوييم كه شيخ اجل فرمود :
بني ادم اعضاي يكديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار